راوی می گوید: تشنگی بر حسین(ع) سخت فشار می آورد. آن حضرت بالای شط فرات آمد، در حالی که برادرش عباس هم در خدمتش بود. سپاهیان ابن سعد به جنبش در آمدند و راه را بر او بستند.
مردی از قبیله ی بنی دارم، تیری به سوی او افکند که در کام شریفش جا گرفت. حسین(ع) تیر را بیرون آورد و دست خود را زیر آن خون گرفت تا لبریز شد و آن را به زمین ریخت و فرمود:« خداوندا به تو شکایت می کنم از ستمهایی که این مردم با پسر پیغمبرت می نمایند.» پس از آن لشکر بین عباس(ع) و حسین(ع) جدایی انداختند و دور عباس حلقه زدند و او را از هر طرف احاطه کردند تا او را شهید نمودند. حسین(ع) در شهادت او سخت گریست.
سالار شهیدان به کار زار می رود:
پس از آن که اصحاب و یاران به شهادت رسیدند، حسین(ع) لشکر را به جنگ طلبید و هر کس مقابل او می رفت به قتل می رسانید، تا آنکه عده ی زیادی از آنان را کشت. در حال کارزار می فرمود:
« کشته شدن در راه خدا بهتر است از زیر بار ننگ رفتن. و عار و ننگ بهتر از دخول در آتش دوزخ می باشد.»
یکی از راویان می گوید: به خدا قسم هرگز ندیده بودم کسی را که سپاه دشمن او را احاطه کرده باشند و فرزندان و اهل بیت و اصحاب او کشته شده باشند، با این حال قویدل تر و نیرومند تر از حسین(ع) بوده باشد. همین که آن لشکر، بر او حمله می کردند، شمشیر می کشید و بر آنان حمله می کرد و آنها همانند گله ی گرگ زده پراکنده می شدند. حضرت، بر آن جماعت که شماره ی آنان به سی هزار نفر رسیده بود حمله می کرد و آنان چون ملخهایی که پراکنده می شوند از مقابل وی فرار می کردند و سپس به مرکز خود بر می گشت و پیوسته بر زبانش ورد« لا حول ولا قوة الا بالله» بود و پیوسته با آنان می جنگید، تا آنکه لشکر بین او و خیمه ها حایل شدند. حسین(ع) فریاد زد:
« وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد هم ترس ندارید پس حداقل در دنیای خود آزاد مرد باشید و به اصل و حسب خود رجوع کنید؛ اگر عرب هستید، آنگونه که خود گمان دارید.»
شمر گفت: ای پسر فاطمه چه می گویی؟ فرمود:
« من با شما جنگ می کنم و شما با من می جنگید. زنان که گناهی ندارند. تا من زنده هستم نگذارید سرکشان و نادانان و طاغیان شما، متعرض حرم من شوند.»
شمر گفت:« این مطلب را قبول کردیم.» ولی همگی آماده ی جنگیدن و کشتن او شدند. حسین(ع) به آنان حمله ور شد و لشکر نیز حمله را آغاز کرد. در آن موقع حسین(ع) جرعه ی آبی می طلبید، ولی مضایقه کردند و او را آب ندادند تا هفتاد و دو زخم بر بدن شریفش وارد شد.
چون ضعف بر او غلبه کرد، لحظه ای ایستاد تا استراحت کند. همان طور که ایستاده بود سنگی بر پیشانی او اصابت کرد و خون از پیشانی اش جاری گشت. دامان جامه ی خود را گرفت که خون از پیشانی پاک کند. ناگاه تیر سه شعبه ی زهر آلودی رسید و در قلب آن حضرت فرو رفت.
حسین(ع) فرمود:« بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله» سپس سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت:« خداوندا! توی می دانی که این لشکر کسی را می کشند که جز او پسر دختر پیغمبری بر روی زمین وجود ندارد.» پس از آن دست برد و تیر را از پشت سر بیرون آورد و خون مانند ناودان جاری گردید و از اثر آن، قدرت جنگ از او سلب شد و متوقف شد ولی هر کس که نزدیک او می آمد برای این که نزد خدا، خون حسین را به گردن نگیرد از او دور می شد تا آنکه شخصی از قبیله ی کنده که او را مالک بن نسر می گفتند، نزد حسین(ع) آمد و زبان به دشنام او گشود و با شمشیر بر سر آن حضرت زد که عمامه را شکافت و بر سرش نیز وارد آمد و عمامه اش پر از خون شد. حسین دستمالی جست و بر سر خود بست و کلاهی یافت و بر سر نهاد و عمامه بر سر بست. سپاه ابن زیاد کمی مکث کردند و دوباره برگشتند و اطراف او را گرفتند.